ایلول اردم یک دختر قلدر در مدرسه است. شخصیت پرخاشگری دارد و همیشه دچار دردسر می‌شود. بعد از مرگ مادرش، او شروع به زندگی مشترک با پدر خود می‌کند. او نمی‌تواند محبتی از پدرش دریافت کند. به همین دلیل، پرخاشگری و عدم احساس در او شکل می‌گیرد. این دختر دبیرستانی سرکش  ۱۸ ساله است. بسیاری از مدارس او را اخراج می‌کنند. در چنین وضعیتی پدرش مجبور می‌شود که او را نزد مادرش در یک روستا بفرستد. ایلول وقتی با مادربزرگش روبرو می‌شود تازه محبت را درک  می‌کند. زندگی او در این روستا تغییر می‌کند و با خوشبختی زندگی می‌کند. او پس از ملاقات با معلم مدرسه اش علی آصف کاملاً تغییر می‌کند.
علی آصف، در حقیقت، پزشکی موفقی در استانبول است و مشخص نیست که چرا او نیز در این شهر کوچک معلم است. 
علی آصف مانند یک شاهزاده خانم با او رفتار می‌کند. این نوع رفتار برای هر دختر دبیرستانی جذاب است. او فردی خارق‌العاده است که همه را درک می‌کند. با رفتارش همه چیز را برای ایلول تغییر می‌دهد. او به ویژه از دانش آموزانی که در مدرسه مشکل دارند مراقبت می‌کند. علی آصف ایلول را از لبه صخره نجات می‌دهد و او را از یک گانگستر درمانده به پزشک دلسوز تبدیل می‌کند. 

 

 

ایلول قصد دارد همانطور که مادربزرگش همیشه می خواست پزشک شود. اما قبل از رسیدن به هدف، مادربزرگش در طی یک عمل جراحی ساده جان خود را از دست می‌دهد، ایلول می خواهد ثابت کند که کسی در مرگ مادربزرگش مقصر است. ایلول و علی آصف احساسات خاصی نسبت به یکدیگر دارند اما مجبور می‌شوند از یکدیگر جدا شوند.  علی آصف به ایلول اجازه می‌دهد تا قبل از آشکار کردن احساسات نسبت به او و رفتن به ایالات متحده برود.
علی آصف می‌خواهد آنها دست از عشق بردارند و هر کسی به دنبال سرنوشتش برود.  به ایلول گوشزد می کند که به دنبال پزشکی برود چون مادربزرگ مرحومش این را می‌خواست. ۱۰ سال بعد، ایلول و آصف دوباره در پشت بام بهترین بیمارستان استانبول یکدیگر را ملاقات می‌کنند. آنها دو دو پزشک موفقی هستند  که شروع به کار در همان بیمارستان می‌کنند. 
اکنون، آنها می توانند احساسات خود را فاش کرده و زندگی شادی داشته باشند. اما، چیزی که انتظار می رود آسان نیست. دوست بهار، که همکلاسی ایلول در مارماریس بود نیز در همان  بیمارستان مشغول به کار است. بهار از دبیرستان عاشق علی آصف بوده است و حاضر است برای عشق علی آصف هر کاری انجام دهد.  او همه وقت به ایلول حسادت می‌کند و برایش سخت است که با روشی عادلانه با او رقابت کند.  دکتر اوگوز یکی‌ از  همکار های ایلول بود. علاوه برا این، دکتر موفق اوگوز در ابتدا با ایلول مخالف است اما کم کم  عاشق او می شود.

 

 

در سریال ضربان قلب، ما داستان دختر جوانی را کشف می‌کنیم که چیزی جز عصبانیت ندارد و با تبدیل شدن به یک جراح موفق، زندگی را به چالش می‌کشد. آیا سرانجام ایلول و علی آصف احساسات خود نسبت به یکدیگر فاش می‌کنند و خوشبخت می شوند؟ آیا بهار با روشی عادلانه با ایلول رقابت خواهد کرد و قلب علی آصف را جلب می کند؟ آیا اوگوز دوست خوبی برای ایلول خواهد شد؟ یا همیشه به دنبال او خواهد بود؟ آیا ایلول متوجه خواهد شد که چه اشتباهی در مورد جراحی مادربزرگش انجام شده است؟